نتایج جستجو برای عبارت :

دریاب دمی که باطرب می گذرد

همه چیز بگذرد. ما بگذریم. خشم بگذرد.خون بگذرد. لطف دو دوست به هم بگذرد.باد بگذرد. خدا نمی‌گذرد.خدا می‌گذرد، امّا نمی‌گذرد.چنانکه خورشید، می‌گذرد و نمی‌گذرد.چنانکه باد، چنانکه یاد.می‌گذرد و نمی‌گذرد.
حلمی | کتاب لامکان
نقاشی از جاستینا کوپانیا
دنیا می‌لرزاند و منکوب می‌کند. دنیوی حسرت می‌کشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه می‌کشد و تمنّای بیشتر می‌کند. خفته در خواب فروتر می‌شود. خشمگین سرخ‌تر می شود و داغ می‌طلبد. عاشق به هیچ می‌گیرد و خرّم می‌گذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود. 
دنیا می‌کشد و خون‌بها می‌گیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا می‌کند، این دامن‌بیرون‌کشیده، و رقصان می‌گذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که می‌گذرد، در نوار به‌خاک‌
دنیا می‌لرزاند و منکوب می‌کند. دنیوی حسرت می‌کشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه می‌کشد و تمنّای بیشتر می‌کند. خفته در خواب فروتر می‌شود. خشمگین سرخ‌تر می شود و داغ می‌طلبد. عاشق به هیچ می‌گیرد و خرّم می‌گذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود. 

دنیا می‌کشد و خون‌بها می‌گیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا می‌کند، این دامن‌بیرون‌کشیده، و رقصان می‌گذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که می‌گذرد، در نوار به‌خاک‌
 
فریبِ صفحهء تقویم را به هیچ انگار .حساب روزُ شب و ماه و سال را بگذار .حسابِ لحظه نگهدار .که چون فراریِ پا در گریز، می‌گذرد .چون «می‌گذرد»ها«گذشته» شد ناگاه !چه اتفاقی باید بیفتد ، ای همراه .که این حباب بر احوال خود شود آگاهکه لحظه‌ای دگر ...«این نیز» ... نیز می‌گذرد!
#فریدون_مشیری
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من خوبم. دارم روزهایم را می‌گذرانم. کرخت و بی‌حوصله می‌گذرد، اما می‌گذرد. 
از آخرین باری که برایت نوشته‌ام خیلی می‌گذرد، نه؟ ببخشید. عید که شد می‌خواستم برایت یک نامه جدید بنویسم، اما ننوشتم. فکر نکنی تنبلی کردم‌ها، دلیلی پشتش بود. بی‌خیال.
سال نهم دارد تمام می‌شود. باورت می‌شود هیک؟ من باور نمی‌کنم. دو سه ماه اول این سال چنان کند گذشتند که گویی سالیان سال بود. اما حالا، انگار روزها دارند سریع‌تر می‌گذ
چقدر زود می گذرد! حالا دیگر من در جایی قدم می گذارم که ماه ها پیش در رویاهایم آن را تمنا می کردم و چه قدر این زندگی جذاب و زیباست...حقیقت هایی که به واقعیت های من تبدیل شده اند و این قانون دنیا مرا به وجد می آورد حالا یک سال پیرتر شده ام و تجربه های جدیدم نه تنها ذهنم را صیقل داده اند بلکه ردپای آنها را در چهره ام به وضوح می بینم. رویاهایم هنوز مرا برای موجود شدن می طلبند و من مشتاقانه در پی آنها خواهم رفت. چقدر زود میگذرد و من چقدر این گذر زمان را د
زندگی مملو از فرصت‌هاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آن‌چه که می‌گذرد ارزش نیست
وانچه می‌ماند همان پاینده‌ست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبوده‌ست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون می‌گذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز می‌گذرد
زهره مهدیان
زندگی مملو از فرصت‌هاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آن‌چه که می‌گذرد ارزش نیست
وانچه می‌ماند همان پاینده‌ست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبوده‌ست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون می‌گذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز می‌گذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
زندگی مملو از فرصت‌هاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آن‌چه که می‌گذرد ارزش نیست
وانچه می‌ماند همان پاینده‌ست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبوده‌ست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون می‌گذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز می‌گذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
 
هر چه زمان بیشتر می‌گذرد، چیزهای بیشتری درونمان می‌میرند. چیزهایی که آگاه به مرگشان نیستیم و روزی یا شبی میانه، خاطرمان را می‌آزرند که جای خالی‌شان را حس می‌کنیم و اما فراموش کرده‌ایم چه بودند. حالا مانند نهال‌های جوانی که خشک شده‌اند به یاد نمی‌آریم نهال چه درختانی بودند و بذرشان چگونه و از کجا در ما جوانه زده بودند. تنها جای خالی‌شان و ردی از ساقه‌ای جوان اما مرگ‌درآغوش گرفته را به یاد داریم چون خاطره‌ای محو و حفره‌های سیاه درو
چرا ساده ننویسم برای بزرگداشت چیزهای ساده‌ای که روزانه
بارها نگاه‌شان می‌کنم، و شاید کسی نبیندشان؟ من که مامورم به نوشتن و خلاص من
آنجا بوده. پس وامدار نوشتنم؛ بی منت.
چه می‌خواستم بگویم؟ آها. همین که رها شده‌ام. قدرتی یافته‌ام گریزان
در این رهاشدگی، با حزنی که ردش را بگیری هزاران کیلومتر پشت سرم رد قدم گذاشته
است. همین روزانگی که برای من ساده نیست. برای من به عادت نمی‌گذرد حتی وقتی به
عادت، آ ن‌ را به خودم تحمیل می‌کنم و زجر می‌کشم. بی
این  قـافـله  عـمر  عجب می گذرد
دریاب دمی که با  طرب  می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر  پیاله  را کـه شب می گذرد
 
 
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابــر از  رخ    گـلـزار  هـمـی   شـوید   گـرد
بـلـبـل   بــه   زبـان   پـهلوی  بـا   گـل   زرد
فــریـاد  هـمی  زنـد  کــه  مـی  بـایـد   خـورد
ادامه مطلب
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت 
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ 
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز 
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات 
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى 
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از 
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت 
چی
به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان
حال دلم خوب است یا نه؟نمی دانم،شاید تنها چیزی که می دانم این است که می گذرد...شاید حتی آن را هم نمی دانم،می گذرد یا نه؟خنده ها،گریه ها،باور ها،دوستی ها،دوست داشتن ها،عشق ها،معرفت ها،زندگی ها آمدند و رفتند...تنها چیزی که آمد و نرفت "من" بودم...دلم تنگ شده،نه برای شخصی،نه برای مکانی و نه حتی برای زمانی،حتی این را هم نمی دانم دلم برای چه چیزی تنگ است...گمراهم...سرگردانم...گم گشته ام...من...خود را...گم...کرده ام!!!
آدمی در درونم گیر افتاده،حسی درونم به بند
به طور اتفاقی دو کتاب ظاهرا متفاوت را در چند روز گذشته خواندم. اولی «سفر به دور اتاقم» نوشته‌ی «اگزویه دومستر» از نشر ماهی که اخیرا از نمایشگاه کتاب یزد خریده بودم و دومی «حواس پرتی مرگبار» نوشته‌ی «جین واینگارتن» که به عنوان هدیه‌ی همراه فصلنامه ترجمان به دستم رسیده بود.
ماجرای کتاب نخست که در سال ۱۷۹۴ نگارش شده از این قرار است: افسری جوان در دوئلی پیروز می‌شود و دادگاه او را به ۴۲ روز اقامت اجباری در اتاق خودش محکوم می‌کند. او از این فرص
میخواستم برایت بنویسم دوستت دارم!بنویسم نبودنت دارد نابودم میکنددارد مثل موریانه میخوردمدارد تمامم میکند!میخواستم برایت بنویسم این روزها بی تو نمی‌ گذرد،بی‌تو اصلا هیچ چیز نمی گذرد،برمیگردد به عقب و جایی میان بودن هایت مکث می کند.بعد می رود روی دور تکرار و هر روز تکرار میشودو تکرار می شودو تکرار می شود!آنقدر که فکر‌ میکنم هستیبا تو میخندم،با تو میرقصم،با تو خاطره میسازم...میخواستم برایت بنویسمرفتنت رفتن تو نبودتو مرا هم با خودت بردی”م
روز‌های زندگی‌ام گرم می‌گذرد با تو، به گرمای لحظه‌هایی که تو در آغوشمیبا تو گرم هستم و نمی‌سوزد عشقمان،‌ ای خورشید خاموش نشدنیهمچو یک رود که آرام می‌گذرد، عشق ما نیز آرام می‌گذردو تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق‌ ما تمام لحظه‌های زندگی استثانیه‌هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست‌
 
ای جان منمهربانی و محبت‌هایتوفاداری و عشق این روزهایتامیدی است برای خوشبختی فردایتمی‌دانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماندمثل یک گل به پاکی چشمهایتب
نایب رئیس فدراسیون فوتبال بانوان از عدم بودجه جایزه رقابت های تیم های فوتسال بانوان آسیا علی رغم اینکه 2 سال می گذرد و خواستار این بازی شد ، انتقاد کرد.
به گزارش نت سنتر ، تیم فوتسال بانوان ایران در تاریخ 12 مه 1997 برای دومین بار پیاپی قهرمان آسیا شد. پس از این اجرا ، تصمیم گرفته شد که فوتبال به اعضا بپردازد ملی با 22 میلیون تومان ، اما صرف نظر از این که دو سال از قهرمانی می گذرد ، هنوز این جایزه پرداخت نشده است و اعضای تیم ملی بار
می گذرد جمعه ها بی تو. در تقویم دلم، جمعه ها تعطیل نیست؛ بیا تا درِ تقویم انتظار را گل بگیری و رویش حک کنی: «تعطیل!». درِ این ویرانه، آقا! هنوز بر پاشنه می چرخد... .
می گذرد جمعه ها بی تو، این یکی هم پر زد و رفت؛ وقتی صاحب خانه ای نباشد، چرا لب پنجره، در انتظار دانه بنشیند کبوتر؟! آری! این جمعه هم پر زد و رفت... .
​​​می گذرد جمعه ها بی تو. کوچه پس کوچه های دلم، مثل لب های عمویت عباس (ع) ترک برداشته اند؛ نمیباری؟ بر این کویر سرد دلم نمیتابی؟ نمی خواهی گر
چند دقیقه پیش از هم خداحافظی کردیم؛ بعد از اولین مکالمه تلفنی طولانی‌مان.  یک ساعت پشت تلفن صحبت کردیم و انگار تمام این ساعت به اندازه چند دقیقه کوتاه گذشت. و در عوض یک هفته از آخرین روزی که کنارم بودی، یک هفته از لحظهٔ عزیمتت می‌گذرد و انگار ماه‌ها گذشته است؛ سخت و دلتنگ. علی‌رغم تمام تلاشم برای گریه نکردن نتوانستم برابر دلتنگی‌ای که یکباره به قلبم هجوم آورد مقاومت کنم. من با اشتیاق تنگ در آغوش کشیدنت چه کنم محبوب زیبا؟ من با این عطش دیوا
           زندگی زیبا و بسیار پر دغدغه است اگر اشکی داری آماده شو که فرو بریزی هنوز هنری خلق نشده که فکر تو را از روی زبانت بازسازی کند.
   در زندگی چیزی است که مدام با ما در حال بازیکردن است و این بازیکن چیزی نیست جزء زمان.
        زمان یکی از مهم ترین چیز ها در زندگی است و باید حتما قدر آن را  دانست. هیچوقت در زندگی سعی  نکنید کسی را موجب آزار و اذیت قرار دهید چون که نمی دانیم یک ثانیه بعد زنده هستیم یا مرده و نمی دانیم که زمین قرار است دوباره بچر
در آمریکا چه می گذرد؟
در جهان چه می گذرد؟
 
 
 
آقای
جوبایدن ! یکی از خصوصیت های  اساسی امروز ایالات متحده آمریکا تکنولوژی
پیشرفته ولی مدیریت غلط است. آشفتگی و هرج و مرج در سراسر جامعه. چیزی که
در کشورهای بزرگ دیگر مانند
ادامه مطلب
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
حالم اصلا خوش نیست و شاید هم خیلی بد،
و میدانم که خوش نمی گذرد،
 ولی میدانم که حتما
می گذرد ,
 کوره راه زندگی
پر است از خوشی ها و ناخوشی ها
اما حتما میگذرد،
چه خوشی ها بودند که سراسر وجودمان را پر از نشاط و شادی
کردند ولی رفتند،
و چه ناخوشی های بودند که از فرط سختی اش  و چه غم هایی بودند که از فرط غصه اش و چه رنج ها
بودند که از سختی تحملش و چه نامرادی ها بودند که شاید باورمان نمی شد که این هم روزی
می گذرد ودیدیم که گذشت،
یادمان باشد کودکی بودیم که
به چشمانت خیره می‌شوم.می‌خواهم بفهمم درونت چه می‌گذرد.می‌گویند چشم‌ها دریچه‌ای به روح آدمی‌اند.اما هرچه بیشتر زمان می‌گذرد بیشتر چیزی نمیبینم.در چشمانت خبری نیست و می‌دانم این یعنی خیلی دور شده‌ایم.آنقدر دور که دیگر نمی‌توانم بفهمم درونت چه می‌گذرد.همه درها و پنجره‌هایی که به درونت راه دارند را بسته‌ای.
دیگر حتی مطمئن نیستم که اگر بدانم درونت چه می‌گذر اوضاعمان بهتر شود.هیچ موقع انقدر دور نبوده‌ایم و تلاش برای کم کردن فاصله بی‌
مثل وقتی بعد از شش روز کار کردن حق خودت می دانی جمعه ی تعطیل را تا ظهر بخوابی ولی از هفت صبح بیدار می شوی. چشم هایت باز است اما لجبازی می کنی. از این پهلو به آن پهلو در برابر بیداری ای که به تو هجوم آورده مقاومت می کنی. مدام نگاه به ساعت گوشیت می اندازی که عقربه ی کوچک برسد به عدد دوازده اما عقربه کوچک تازه رسیده به هشت. سر آخر خسته می شوی. پتو را کنار می زنی و با دست های آویزان و خسته تر از همیشه بلند می شوی.
مثل وقتی کشتی ات غرق می شود. تو می مانی و ی
یکسال پیش در چنین روزی، یک بله تو گفتی و یک بله من گفتم. دست در دست هم گذاشتیم، عکس گرفتیم. موقع عکس هر چه با دست من کلنجار رفتی که بلکه درست دستت را بگیرم که در عکس خوب بیوفتد، آخر هم نشد. تا الان هم تلاش‌هایت برای ژست دادن به دست‌های من ادامه داشته اما متاسفانه توفیقی در این زمینه حاصل نشده است.
یکسال پیش بود، روی همان لباس‌هایی که برای مهمانی تنت کرده بودی، مانتویی پوشیدی و با همان شلوار گلبهی‌ات رفتیم عکس سه در چهار گرفتیم. فردایش می‌خوا
آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر  از همیشه به زمین می نشیند . 
موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد . 
بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی . 
نفس بکش  با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخن
حیوانات بهترین دوستان ما هستند . ان ها همراهان فوق العاده ای برای ما هستند . به ما حس خوب و مثبتی می دهند و به صاحبانشان بسیار وفادار هستند .  بر خی حیوانات به طرز باور نکردنی شجاع هستند و زندگی خودشان را برای انسانها به خطر می اندازند 
 
در زیر به داستانی واقعی  می پردازیم . 
جوانی بیست ساله بعلت نزاع خیابانی  با افرادی شرور مواجه می شود . شب بعلت وضعیت نامناسب و سر و صورت خونی به پشت بام  خانه اش می رود و شب را در انجا می خوابد . تا پدر و مادرش
ذهنش به تله اسکرین کشیده شد و گوش های تیز و همیشه بیدارش که منتظر شکار بود. آن ها شب و روز می توانستند جاسوسی آدم را بکنند، اما اگر آدم مغزش را به کار می انداخت، می توانست به راحتی آن ها را دور بزند. با تمام زرنگی شان، آن ها تاکنون نتوانسته بودند به این راز دست یابند که در ذهن دیگری چه می گذرد. شاید وقتی که آدمی در چنگ آن ها اسیر بود، وضع غیر از این بود. هیچکس نمی دانست در وزارت عشق چه می گذرد، اما می شد گمانه زنی کرد: شکنجه، مواد، ابزار پیچیده برای
یادم باشد: *خدا همیشه هست و مرا می‌بیند.
*در روزهای‌ آرام و آفتابی، پای قول‌های وقت طوفان بمانم.
*مادر همیشه ماست فاطمه... 
*هر لحظه‌ای که بی رنج و درد و آزار ایستادم، نشستم، راه رفتم، خوابیدم، خوردم، خواندم، دیدم، شنیدم، گفتم و ... چقدر خوشبختم.
*غصه کم و زیاد دنیا را نخورم. می‌گذرد.
*ساعتی که بی رنج می‌گذرد چقدر لذت بخش است و چقدر شکر دارد. حالا فکرش را بکن ۲۴ ساعت آرام و راحت... یک هفته بی درد... یک ماه در عافیت...چقدر از این ساعتها، روزها و هفته‌
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمومنین علی(ع):
مردم در خوابند،وقتی مردندبیدار میشوند.
زندگی دفتری از خاطره هاست؛یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک،یک نفر همدم خوشبختی هاستیک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیمعمرمان می گذرد، ما همه رهگذریم؛آنچه باقیست فقط خوبیهاست ...
خوب رویان جهان رحم ندارد دل شان باید از جان گذرد هر که شود عاشق شان روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان سنگی اندر گل شان بود همان شد دل شآن ... متاسفانه نتونستم نام شاعر رو پیدا کنم , اگر کسی اطلاع داره لطفا به من اطلاع بده تا به شعر اضافه کنم
سلام ماه قشنگم!
من که حالم خوب است، شاید خودت ندانی اما این روزها، عجیب به من خوش می گذرد، راستش با تو بودن خیلی خوب است، آدم خیالش راحت است، خیلی چیزها یاد میگیرد و خلاصه بگویم، خیلی خیلی خوش میگذرد، مجددا میگویم، مرسی که هستی :) 
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت 
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ 
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز 
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات 
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى 
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از 
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت 
چی
پس از مدت ها از فیلم دیدن من می گذرد. دلیل آن هم ترجیح ندادن وقت گذاشتن برای فیلم دیدن، علی رغم علاقه ی بسیار بوده است. در حال حاضر به علت خواستار تقویت زبان انگلیسی تصمیم به گرفتن تماشای سینما با زیرنویس انگلیسی شدم و استارتم را با انیمیشن به علت سادگی و روان بودن جملات شروع کردم.
انیمیشن شگفت انگیزان 2 که 14 سال از انتشار سری اول آن می گذرد، از ادامه ی همان لحظه ی پایانی سری اول شروع می کند و داستان با وجه منفی دوران قهرمانی یعنی ممنوعیت فعالیت
نشنه‌ام، تشنه‌ی عشق. از آخرین باری که عاشقی کردم چند وقت می‌گذرد؟ از آخرین نگاه عاشقانه به من، آخرین خواسته شدن. تف به این زندگی که دارم همش با شیرینی پرش می‌کنم. نیاز به یک تصمیم جدی دارم. یک کار جدی، اتفاق جدی، حرکت جدی.
این عطش جز به علم فرو نخواهد نشست، میدانم.
 
ماه قشنگم، سلام :)
از روز پنجم برایت می نویسم،حال همه مان خوب است، ممنون که هستی و به ما آرامش میدهی، چه خوب که میشود با تو عاشقی کرد، لمست کرد، حست کرد و دوستت داشت...
ماهِ عاشقی، شاید خودت ندانی، اما عجیب آرومیم، عجیب سر خوشیم، عجیب خوش می گذرد. 
برایم پیامی فرستاد که: «فلانی حالش خوبه؟ رو به راهه؟»
به احترام همه‌ی عشقی که در گذشته از نزدیک شاهدش بودم، به احترام همه‌ی محبت‌ها، مهربانی‌ها، خاطره‌ها، زندگی‌ها، به احترام احساسی که خودم از دل و جان درکش می‌کنم، به احترام همه‌ی نگرانی و شرم و محبتی که توی سؤالش بود، به احترام همه‌ی این‌ها دلم نیامد بگویم فلانی، عشق سابقت، همان که یک زمانی برای هم می‌مردید و فکر می‌کردید زندگی بدون آن یکی ممکن نیست و اصلا زندگی نیست و مردگی است و ز
پس از مدت ها از فیلم دیدن من می گذرد. دلیل آن هم ترجیح ندادن وقت گذاشتن برای فیلم دیدن، علی رغم علاقه ی بسیار بوده است. در حال حاضر به علت خواستار تقویت زبان انگلیسی تصمیم به گرفتن تماشای سینما با زیرنویس انگلیسی شدم و استارتم را با انیمیشن به علت سادگی و روان بودن جملات شروع کردم.
انیمیشن شگفت انگیزان 2 که 14 سال از انتشار سری اول آن می گذرد، از ادامه ی همان لحظه ی پایانی سری اول شروع می کند و داستان با وجه منفی دوران قهرمانی یعنی ممنوعیت فعالیت
دل مظلوم که بشکند، شاید در این دنیا دادرسی نداشته باشد! اما خداوند، در دنیایی دیگر و جوری دیگر، از ظالم حساب پس می گیرد! او را به خاک سیاه می نشاند. چیز کمی نیست! شکستن دل، حق الناس است. وخداوند از حق الله و حق النفس می گذرد، اما از حق الناس هرگز!..
ساعت به کندی می‌گذرد و من این‌ماجرا را مخصوصن زمان‌هایی که منتظر چیزی نیستم دوست دارم. کم پیش می‌آید آدم منتظر چیزی نباشد و من البته در همین حین منتظر بارها و بارها چیز‌هایی هستم. اما به هر حال این زمان‌ست که احساس می‌کنم با قوس بیشتری می‌گذرد و از این بابت اذیت نمی‌شوم که هیچ، دوست‌اش هم دارم. خوابیده‌ام کنار بخاری و به جای شنیدن موزیک، صدای هر و هر بخاری را گوش می‌کنم که انگار توش ریتمی‌ دارد. دست‌هام درد گرفته‌اند و مادرم خیال می‌
رازش را فهمیدم. راز این لبخند عمیق که از همان تا زدن اول کاغذ، مجذوبم کرد. رازش را این بار که از خودش گفت فهمیدم. راز زهره صبر است. صبر آدم را عمیق می‌کند، حتی لبخندها را هم عمیق می‌کند..خنده زهره برای من یعنی روزهای سخت می‌گذرد.
بیش از 200 سال از انتخاب تهران به نشانی پایتخت ایران می گذرد. درطول و عرض جغرافیایی25 / 51 درجه و 43 / 35 درجه واقع شده و ارتفاع متوسط این خانه دادن از سطح دریا 1100 است. تهران مرکز ثقل دیپلماتیک اداری کشور طی 200 سال اخیر محسوب می شود. شهری آباد که راه های دسترسی قابل قبولی دارد.
از گذر ایام راصی هستین؟
بذارین بهتر بپرسم
از آنچه تا امروز زیسته اید راضی هستید؟
خوب زندگی کردین؟
چه شادی ها چه غم ها چه ابتلائات چه ... در مجموع برآیند بردار عمرتون راضی تون میکنه؟
ا ز ایده آل تون چقدر فاصله دارین؟
برنامه ای برای رسیدن بهش دارین؟ به همون خود و زیستن ایده آل تون
چشمانش هیچ چیزی را نمیدید سیاهی مطلق...!تمام وسایل را لمس می کرد و در دنیای بی رنگش به آنها جان و رنگ تازه ای میداد...
رنگ هایی که هیچ کس تا به حال به چشم ندیده بود!
کاش کسی میدانست که در مغزش چه ها می گذرد. اوهمیشه تضاهر میکرد اما من می دانم که درونش چه طوفانی برپاست..
طوفانی که تمام حواسش را در هم آمیخته .
... گذشت و دخترک بینا شد اما باز هم رنگ شادی را ندید!
چرا انسان ها تمایل به اعتراف دارند؟
چرا انسان ها نمی توانند چیزی در دورن شان نگه دارند؟
چرا من باید بگویم که درون من چه می گذرد و در نهایت چرا انسان ها پیوسته به دنبال یارِ غار و سنگ صبور می گردند؟
چرا انسان ها از نگه داشتن حرفی در درون و فکری در درون ابا و ترس دارند ؟
این روزها که می گذرد، هر روزاحساس می کنم که کسی در بادفریاد می زنداحساس می کنم که مرااز عمق جاده های مه آلودیک آشنای دور صدا می زندآهنگ آشنای صدای اومثل عبور نورمثل عبور نوروزمثل صدای آمدن روز استآن روز ناگزیر که می آیدروزی که عابران خمیدهیک لحظه وقت داشته باشندتا سربلند باشندو آفتاب رادر آسمان ببینندروزی که این قطار قدیمیدر بستر موازی تکراریک لحظه بی بهانه توقف کندتا چشم های خسته خواب آلوداز پشت پنجرهتصویر ابرها را در قابو طرح واژگونه ج
چه کند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟چه کند با دل افسرده من لاله به باغ ؟من چه دارم که برم در بر آن غیر از اشک ؟وین چه دارد که نهد بر دل من غیر از داغ ؟عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...می برد مژده آزادی زندانی را ،زودتر کاش به سر منزل مقصود رسدسحری جلوه کند این شب ظلمانی را .پنجه مرگ گرفته ست گریبان امیدشمع جانم همه شب سوخته بر بالینشروح آزرده من می رمد از بوی بهاربی تو خاری ست به دل ، خنده فروردینشعمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...کاروانی همه افسون ،
آن چه در پی می آید حاصل تحقیقات بنده می باشد.
در این تحقیقات توانستم به یک شکل کلی برای تنظیم تاریخ ایران، منطقه و جهان برسم.
در این جا فهرست مورد نظر از نظر خوانندگان می گذرد.
ان شاءالله که بتوانیم در این وبلاگ تمامی تاریخ ایران را منتشر کنیم.
ادامه مطلب
در این روزگاری که زمان بی برکت شده و عمر به چشم برهم زدنی می گذرد، اگر در شهرهای بزرگ زندگی می کنید و هر روز بخشی از عمر گرانمایه را در ترافیک هستید، با گوش دادن به  «پادکست»، لحظه های مرده ی خودتان را زنده کنید، شکر خدا این قدر پادکست ها موضوعات متنوعی دارند که یقینا موضوعی باب طبع شما پیدا خواهد شد. 
این کتاب مجموعه یادداشت های شهید چمران در آمریکا، لبنان و ایران بر حسب داشتن تاریخ است که بیشترِ کتاب شامل نوشته هایی است که ایشان در لبنان نگاشته اند. محتوای نوشته ها هم راجع به موضوع مشخصی نیست ولی بیشتر عاشقانه و عارفانه است و راجع به جنگ داخلی لبنان. اسم کتاب هم از یکی از همین نوشته ها گرفته شده که ابتدایش با همین عنوان شروع می شود.
کتاب با اینکه حجم کمی داره اما نمی شه یک روزه تمومش کرد و از اون دست کتابهائیه که باید روزی چند ورق خوند تا بر
اختلال و نابسامانی در هر یک از امور و شئون کشور ناشی از بی کفایتی و سوء تدبیر رئیس و مسئول آن موسسه یا اداره است. چه تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد به این تیرگی نمی گذرد و با آن گرفتگی با سنگ و هر چه سر راه است برخورد نمی کند. عبارت مثلی بالا با آنکه ساده به نظر می رسد ریشه تاریخی دارد و از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده است.
ادامه مطلب
روزگار می گذرد، گاهی آرام، گاهی آرامتر.
داشتم می گفتم: «فقط حواست باشد رفتنت، جلو رفتن باشد.» خندید: «یعنی جهت مرجحی در عالم وجود دارد؟» گفتم: «نه» و تمام این حرف ها از سرم گذشت که جهان در حرکت است و ما هم به ناچار به همان جهت حرکت می کنم که جهان و نکته تنها در این است که بی حرکت ننشینیم چون وقتی همه چیز به جلو می رود، نشستن مثل عقب رفتن است. حرفی نزدم، و باز در ذهن ذوق را مرور کردم در شنیدن نتیجه ی نزع زمان از هسته ی خرما.
تصورات و خیالات و خاطراتم
بعد زمان زیادی از رویش می‌گذرد. چندین فصل. چندین سال. چندین انسان. چندین خاطره. چندین سنگ قبر. چندین زخم. همه چیز تمام می‌شود و حساب‌ها تسویه و دفترها بسته؛ و سپس، در ناگاه‌ترین زمان و بدجاترین مکان ممکن، یک روبه‌رویی مزخرف رخ می‌دهد. بعد... بعد هیچ نمی‌شود. نشود هم. بهتر. بعد فقط می‌خندد انسان. تلخِ تلخ که می‌گویند آدم‌ها. آنگونه. تلخِ تلخ...
در عجبم از تو که این همه سوخته ای و این همه ساخته ای 
در عجبم از تو که در سوختن اسباب کاملا سوختن برایت فراهم بوده و در ساختن هم خودت هیچ کم از کمال کار نگذاشته ای
در عجبم از تو و آن خیزابهایی که در تو سر بر می آرد چه سهمگین اند! باز اگر بی رگ بودی .....
در عجبم از تو و این منظومه کاملا بغرنجی که تو را ستاره آن کرده اند....سیاره هایی که گرد تو می گردند هر یک خورشیدی را کله پا می کنند.
در عجبم از تو...پیش نیامده بود در این سی وشش سال زندگی کسی این همه اعجاب
 
مدّتی می‌گذرد و طلبه چیزی نمی‌گوید و استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد، جرئت نمی‌کند از او سؤال کند، ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر استاد تمام می‌شود و روزی به وی می‌گوید: آقای عزیز! از عرض پیام من خبری نشد؟ می‌بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می‌کند. استاد می‌گوید: عزیزم! خجالت نکش. آنچه فرموده‌اند، به حقیر بگویید؛ چون شما قاصد پیام بودی (و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین).
 
حجّت الاسلام قدس می‌گوید:روزی آقا فرمودند: در «ت
در این روزگاری که زمان بی برکت شده و عمر به چشم برهم زدنی می گذرد، اگر در شهرهای بزرگ زندگی می کنید و هر روز بخشی از عمر گرانمایه را در ترافیک هستید، با گوش دادن به  «پادکست»، لحظه های مرده ی خودتان را زنده کنید، شکر خدا این قدر پادکست ها موضوعات متنوعی دارند که یقینا موضوعی باب طبع شما پیدا خواهد شد.
شما چه پیشنهادی برای مدیریت بهینه زمان دارید؟ 
با امروز سه روز از شهادت حاج قاسم سلیمانی می‌گذرد و همه منتظرند که واکنشی نشان داده شود.شواهد امر هم نشان می‌دهد که جناح مذاکره تمایلی به پاسخ جدی ندارد. هم از آمریکا می‌ترسد و هم همیشه تنش‌زدایی کرده تا به خیال خودش اوضاع را بدتر نکند.اضافه کنید به پیشنهاداتی مثل پیشنهاد لغو تحریم در ازای کوتاه آمدن که ظاهرا از طرف قطر مطرح شده است.
ادامه مطلب
گفتم: خب. حالا اسمش چی بود؟
گفت: اون یارو سرخپوسته اسمش چی بود؟
- ماراجینما... آره... ماراجینماس.
گفتم: یعنی چه؟
- یعنی مردی که سوار بر مادیان گریسته‌اش می‌گذرد و از سال‌های گریستنش با مادیان گریسته‌اش دور می‌شود.
«یک سرخپوست در آستارا»
کتاب «دوباره از آن خیابان‌ها» نوشتۀ «بیژن نجدی»
بیست‌وچهارم آبان زادروز بیژن نجدی است. 
دانش آموزان با نشاط مسئولیت پذیر و هدفمند هسـتند. در پرتو شادی و نشاط است که آن‌ها می‌توانند برداشتی واقع بینانه از توانایی های خود به دست آورند. نشاط و شادابی در مدرسه به رشـد و شـکوفایی همه ابعاد وجودی دانش آموز می‌انجامد. در محیط شاد، ذهن انسان پویا و استعدادش شکوفا می‌شود. شادی مفهومی زودگذر نیست، بلکه باور به این موضوع است که همه چیز به خوبی می‌گذرد؛ باوری که با احساس رضایت همراه است.
دارم دلتنگیم را بغل می‌کنم و یاد ح همراهم است اما خوب می‌دانم به تجربه که این نیز بگذرد، چه این حس و چه این آدم.
با میم نشستیم و درمورد جهان‌، زندگی، لذت ، زیبایی، ارزش و و و حرف زدیم و من فهمیدم همه‌ی چیزهایی که در ذهنم دارم تنها برای دوام آوردن است و دردم گرفت از این آگاهی دوباره و دیگرباره.
که این بگذرد و می‌گذرد و چیست که ماندگار است و و و 
چرا من هنوز نمی‌توانم دست به خودکشی بزنم؟ چرا اینقدر می‌ترسم! مگر جز هیچ بزرگ چیزی هست؟ 
آه که چه خس
1. الکذب یردی.(دروغ انسان را به هلاکت می کشاند)
2.الکذب خیانة.(دروغ خیانت است)
3.العلم ینجد.(علم انسان را یاری می کند )
4.العبادة فوز.(عبادت رستگاری است)
5. العلم کنز.(علم گنج است)
6.العیش یمُرُ.(زندگی می گذرد)
7.الصدق فضیلة.(راستگویی فضیلت است)
8.اللجاج شؤم.(لجاجت کردن مایه بدبختی فرد است)
9.الطاعة تنجی.(اطاعت «از خدا» مایه نجات انسان می شود)
10.المعصیة تردی.(معصیت وگناه انسان را هلاک می کند)
سی‌ام مرداد 1313، استفاده از لقب‌های گذشته با تصویب قانون مدنی، منسوخ و انتخاب نام خانوادگی برای تمامی تبعه‌های ایران اجباری شد.85 سال از زمان اجبار به‌کارگیری نام خانوادگی برای اتباع ایرانی به دستور رضاشاه می‌گذرد. پیدایش نام خانوادگی به حدود 2850 سال پیش از میلاد مسیح و برای خاندان‌های مهم و سرشناس چین باستان بازمی‌گردد.
 
 
 
 
ادامه مطلب
البته همه‌ی این‌ها تقصیر وزارت ارشاد است. وزارت ارشاد و مدیرکل دفتر نمایش خانگی هستند که ریل یک جریان فیلم‌سازی را درون کشور می‌گذارند. سریال‌های لاکچری، امروز در شبکه‌ نمایش خانگی جولان می‌دهند و این به خاطر لاکچری بودن مدیران این بخش از وزارت ارشاد است.
 
ادامه مطلب
هجده تیر نود و هشت ! به سلامتی بیست سال گذشت! بیست سال دیگر هم باید بگذرد تا معلوم شود زیر سینک آشپزخانه نظام چه سوسکهایی لانه کرده بودند! یا شاید لانه کرده اند هنوز هم!
وقتی سال شصت و هشت امام را تشییع می کردند جمعیت داد می زد که علی رغم هشت سال جنگ و آوارگی و گاها گرسنگی علی رغم هزاران ترور علی رغم همه ویرانی ها از کرده خود در انقلاب پنجاه  و هفت پشیمان نیست
اما امروز! امروز بیست دقیقه ای برجام را تصویب می کند با هر حرام زاده ای دست می دهد زیر با
سال‌ها می‌گذرد و طعم خوش روضه همچنان پای دندانم است. به همین خاطر محرم را دوست دارم و مرور خاطراتش را بر خیلی از چیزها ترجیح می‌دهم.»
کتاب حاوی قصه‌هایی از خاطرات اصحاب روضه است که سه فصل دارد. فصل اول درباره خدای تعالی و حضرات معصومین، فصل دوم درباره عالمان دینی و فصل سوم درباره شهدا، پیر غلامان و هنرمندان است.
ب
 
به گمانی که الان دارم، هولناک ترینِ کار ها نفوذ و واکاوی و نهایتا تشریح چیزهایی است که بر انسان می گذرد. 
این جهان بیرون نیست که ما را (منظورم انسان هاست به مثابه یک نوع) می سازد. بلکه جهان بیرونبا همه کاستی ها و زشتی هایش، متعادل شده و فیلتر شده درونیات هولناکی است که انسان ها دارند. 
روان کاوی، تلاشی بود که سعی کرد کمتر از بقیه مضحک باشد، اما سرنوشتت جور دیگری رقم خورده بود.
 
وقتی آن شب از سرکار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم: باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به‌آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی در چشمانش را خوب می‌دیدم.
یک‌دفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرف‌هایم ناراحت شده باشد، فقط به‌نرمی پرسید: چرا؟
ادامه مطلب
حشن ۲۲ بهمن در مدارس به مسابقه ماست‌خوری می‌گذرد البته کار فرهنگی هنری هم می‌کنند منظورم تئاتر است؛ تئاتری که هیچ نمی‌آموزد و فقط به دنبال لوده‌گری و دلقک‌بازی هستند. بی‌انصافی هم نکنیم، گاهی گروه سرود هم اجرا دارد ... ان‌شاء الله که سرود انقلابی اجرا می‌کنند.اگر یک مدیر مدرسه خیلی انقلابی باشد و به خواهد گذارش خوبی رد کند، به حاجاقا می‌گوید که برای بچه‌ها حرف بزند ... که شما تصور کنید دانش‌آموزان ابتدایی را که مجبورا حرف‌هایی را بشن
 گتسبی به نور سبز ایمان داشت،
به آینده‌ لذتناکی که سال به سال از پسِ ما می‌گذرد.
اگر این‌بار از چنگِ ما گریخت چه باک – فردا تندتر خواهیم دوید،
و دست‌هایمان را به دوردست‌ها درازتر خواهیم کرد…
و سرانجام یک بامدادِ خوش – در قایق‌هایمان بر خلاف جریان آب پارو می‌زنیم، در حالی  که پیوسته به سمتِ گذشته رانده می‌شویم.
#گتسبی_بزرگ 
#فیلم_پیشنهادی
عاشقشم که
این یک غروب لعنتی است. اول از هر چیز فضا خیلی نوستالژیک است، حتی باد نسبتا سردی می وزد که باد مورد علاقه من است. این باد مخصوص غروب های غیر بارانی ماه های مهر تا اسفند است. برعکس آن هم باد گرم و خشکی است که در غروب های تابستان می وزد و بلانسبت شما تف به رویش. این باد من را به یاد غروب یک سه شنبه خنک در اواخر آبان سال 89 می اندازد که از مدرسه برگشتم و با مادرم به نمایشگاه کتاب رفتیم.خیلی خوب بود. سالهاست که نمایشگاه کتاب آنقدر به من خوش نمی گذرد. یا ح
خوابم نمی برد، نشسته ام درون خودم و به این فکر میکنم که چرا هیچ آهنگی در من نمی نوازد؟! چرا هیچ کاری مرا به حرکت وا نمی دارد؟! 
شاید مرده باشم!  دم به دم ساعت را نگاه میکنم و می بینم که زمان می گذرد. ثانیه ها از پی هم می روند و می آیند ولی درون من همه چیز ساکت و ساکن می ماند. 
خوابم نمی برد بی آنکه بدانم چه چیز مرا بی خواب کرده.  بی آنکه چیزی بخواهم بی آنکه اندیشه یا احساسی مرا درگیر کرده باشد، گویی پر از هیچم و بی تفاوت، حیرانم که چرا قدرت این حجم ان
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
بخدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
بخریم هر دو عالم بدهیم خون بهارا
پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من
به سرت که بار دیگر بسرا همین نوا را
من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم
که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را
دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را
طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین
بنمای ت
شیرابه زباله چیست؟
شیرابه هر مایعی است که در طول گذر از ماده، حاوی جامد محلول یا معلق، و یا هر جزء دیگری از موادی است که از آن می گذرد. شیرابه یک اصطلاح به کار رفته در علوم زیست محیطی است . این اصطلاح، مفهوم خاصی از مایع است که حاوی ماده های مضر زیست محیطی است که که ممکن است به محیط زیست وارد شده و به آن آسیب بزنند.
ادامه مطلب را از اینجا بخوانید.
افسوس که نامه جوانی طی شد 
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب که نام او بود شباب 
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
 
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
 
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
 
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگ
شاید الان بهترین وقت باشه با خودم یک کم خلوت کنم.
اولین چیزی که میاد تو ذهنم اینه که یه چن وقتیه که با کارام بعضی توفیق ها رو از خودم گرفتم. توفیق خدمت، توفیق عبادت خداوند به نحو شایسته، توفیق نماز شب، توفیق تلاش و کوشش ... .
دلم نمی خواد همینجور بمونم.
باید کاری کنم.
دارد عمرم می گذرد.
از همه بیشتر حسرت نماز شب رو می خورم.
ای کاش همیشه توفیق می شد که بخونم.
دلم گرفته ... .
 
آقا سلام.
هر چند جمله کم آوردم ،اما من دل نمی کنم از ردیف کردن واژه هایی هر چند اندک که هفته به هفته، روی ذهن آشفته ام راه می روند.
اگر از احوالمان خواسته باشی ، خوبیم جز دوری دیدار شما...
دیرگاهیست که خبر آمدنت را شنیده ایم اما نیامدی....
نکند فراموشمان کردی که چشم هایمان هرزه می روند بی تو
امّا نه کوتاهی از ماست
دلواپس این روزهای فراقم که دست از سرمان بر نمی دارد
آنقدر دورمان تارهای جور واجور تنیده ایم که گهگاهی خودمان را هم فراموش میکنیم
با ای
بسم او ...
از آخرین مطلبی که اینجا نوشته‌ام بیش از دو ماه می‌گذرد و این سکوت بی‌دلیل نیست. دلایلش هم درونیست هم بیرونی. دلیل‌هایم برای سکوت رفع نشده اما دل‌تنگی مرا وادار به نوشتن کرده.
همیشه نقطه‌های شروع، دلایل اتصال و ذوق و هیجان قدیمی به یاد آدم‌ها می‌ماند
ادامه مطلب
نام کتاب: #چراغ‌ها_را_من_خاموش_می‌کنم | نویسنده: #زویا_پیرزاد | #نشر_مرکز | ۲۹۳ صفحه.این کتاب سال ۸۰ برنده ی جوایز #مهرگان_ادب ، #هوشنگ_گلشیری ، #جایزه_ادبی_یلدا و #بیستمین_دوره‌ی_کتاب_سال شد..راوی داستان زنی به نام کلاریس است و مکان کتاب در آبادان می گذرد. #کتاب زندگیِ روتین آدم ها را می گوید، در و همسایه و فرزندان و هرچیزی که بشود اسمش را گذاشت "زندگی".این زنِ تنها که درگیر گره های کور زندگی خود گشته است، گمان می کند مرد همسایه اش فرشته است و اگر به
فارابی با جناب کلینی هم‌دوره است و با نائب سوم امام عصر(عج) گفت‌وگو دارد، با ابوجعفر فرات، وزیر شیعی دولت المقتدر بالله عباسی، کاملا رفیق است. جالب اینجاست وقتی این دوران می‌گذرد فارابی از بغداد کوچ می‌کند. یعنی دوران رحلت مرحوم کلینی و رفتن تفکر امامیه و با فراز و نشیب تاریخی بغداد، فارابی از این شهر می‌رود. چرا فارابی به سمت حمدانی‌ها می‌رود. |link|
از شیوع بیماری کرونا جدید در دنیا نمی‌گذرد و مثل هر بیماری دیگری، طول می‌کشد تا راهکار درمانی قطعی کرونا پیدا شود. تا زمانی که درمانی برای این ویروس یافت شود؛ باید پیشگیری‌هایی را برای کاهش خطر ابتلا به کرونا انجام داد اما اگر در نهایت و با وجود رعایت تمام تدابیر بهداشتی، شک کردیم که دچار ویروس کرونا شدیم باید به کجا مراجعه کنیم؟
ادامه مطلب
جنگل،خیابان‌های خالی،ساختمان‌های تیره،پنجره‌ای روشن که شما را به فکر وا می‌دارد.شاید در یک زندگی دیگر فراموش کرده اید لامپی را خاموش کنید،شاید هم کسی هنوز منتظر شماست.تو جایی همین نزدیکی ها خودت را مخفی کرده‌ای اما به چه نامی؟من آن خیابان را پیدا خواهم کرد.ولی،روزها می‌گذرند،زمان می‌گذرد و من هر بار به خودم می‌گویم دفعه‌ی بعد،حتما،پیدایت خواهم کرد.
پرسه‌های شبانه-پاتریک مودیانو
دنیا می گذرد . حتی درختانی که ریشه هایشان در اعماق زمین جا خوش کرده اند ، از این جاده می گذرند . من و تو هم یک روز غریبانه از اینجا می گذریم .
چرا ایستاده ای ؟ اگر دل به راه ندهی و قدم در جاده نگذاری همیشه ساکن خواهی ماند . سنگین از گرد وغباری کهنه .
اگر قرار باشد که بی هیچ حرکتی بایستی تا نسیم و باد و طوفان تنت را بیهوده صیقل بدهند ، با یک برگ سفید چه فرقی دارید ؟ برگی که در ان شعری عاشقانه نوشته نشده باشد . همان بهتر که در شعله های پاییز بسوزد .


ادام
هرچقدر بیشتر می گذرد میفهمم برای این حجم از دلتنگی برنامه ریزی نکرده بودم ، تسکینی کنار نگذاشته بودم، حسابش را نمیکردم اینقدر بیش از توقع ام ظاهر شود. به گمانم آدم از تنها چیزی که در خودش خبر ندارد همین است....زور بازوی دوست داشتنش....
-مریم قهرمانلو-
در یک روز شلوغ کاری در آمازون چه می‌گذرد؟
افزودن به لیست علاقه‌مندی ها
بیتا مرزبان۲۳ آذر ۱۳۹۵ | ۱۰:۳۰۲۷ شهریور ۱۳۹۸
 
 
 
 
 
دانلود 
 شرکت آمازون به عنوان بزرگ‌ترین فروشگاه اینترنتی جهان پس از علی‌بابا، به حدی بهینه و کارآمد شده تا بتواند از پس شلوغ‌ترین روزهای کاری مثل تعطیلات سال نو یا جشن شکرگزاری بر بیاید.
مراکز پردازش کالای این شرکت به طور میانگین ۱۰۲ میلیون متر مربع مساحت دارند و بیش از ۲۵۰۰ کارمند تمام وقت در این مراکز مشغول به کا
می گویند مردان با احساس شاعر می شوند و مردان بی احساس، سرباز جنگ. اما تکلیف سرباز درون خواب های من چیست؟ هر شب می بینمش که در پایان جنگ به زمین افتاده و به اسلحه دشمن می نگرد که پیشانی اش را هدف گرفته است. از او می پرسند آخرین حرفت را بزن، آخرین خواسته ات. اما او فقط عکسی را از جیبش بیرون می آورد و می بوسد. نمی دانم عکس همسرش است، یا معشوقه اش، یا مادرش، یا فرزندش؟ نمی دانم در چه تاریخی کشته می شود. در چه ساعتی؟ نمی دانم کسی را دارد که برایش اشک بری
به راستی چگونه تنهایی سفر کنیم و خوش بگذرانیم؟ در این مقاله مطالب مفیدی برای تنها سفر کردن برایتان آورده ایم. اکثر آدمها فکر می کنند اگر تنها سفر کنند بهشان خوش نمی گذرد اما برخی دیگر طرفدار تنها سفر کردن هستند که البته تعداد گروه دوم به مراتب کمتر است. در ادامه نکات جالبی را برایتان آورده ایم تا اگر می خواهید به تنهایی مسافرت کنید، بتوانید خوش بگذرانید.


ادامه مطلب
بورس و فرا بورس

فرمت فایل : WORD-PDF تعداد صفحات : 22 صفحه این مقاله در مورد بورس وفرا بورس است . بیش از چهار دهه از عمر بورس اوراق بهادار تهران می گذرد. به جرأت می توان گفت که پس از این دورة زمانی، هنوز این نهاد مهم بازار سرمایه، برای بسیاری از مردم کشورمان ناشناخته است و این در حالی است که از پیدایش بورس در جهان، بیش از سه قرن می گذرد و امروزه در بسیاری از کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه، بورس به زمینة مهمی برای تأمین مالی و سرمایه گذار
شما امروز احساس شلوغی و همهمه می‌کنید، انگار که دنیا به آتش کشیده شده است!! با این وجود هر چه که می‌گذرد اطمینان‌تان به خودتان کمتر می‌شود. حس و حال شما مدام در حال تغییر کردن است و به خاطر همین پیام‌های درهم برهم و پیچیده‌ای دریافت می‌کنید و همچنین در پنهان کردن احساسات‌تان زیاد موفق نیستید. بااین وجود به نفع‌تان است که بین مسائلی که سریع باید بهشان رسیدگی شود و اهداف بلند مدتان تعادل برقرار کنید. شما بیشتر از آنچه فکر کنید وقت دارید.
ا
گاهی لحظه به بنده ام می گذرد که در دلش نه کفر باشد و نه ایمان
...
امروز هم گذشت و نمی دانم که از سخت جانی ام بنویسم یا
از آن لحظاتی که همه عزیزانت دست های بلند شده
و خالی و پر از اضطرار مرا دیدند..
و مرا در آغوش نگاهشان پناه دادند..
سبک بال تر ازهمیشه
و منقطع از
همه عوالم به سوی تو و عزیزان درگهت
با آیه های نور و یس گذشت
لحظات شب آخر شعبان المعظم و
اولین شب عزیز ماه رمضان
...
یا الله ..
این غریب و غریق و غوطه ور در نعمتت را رها نکن

پ.ن:
تمت ...
فاصله درد عجیبیست و زمان دردی عجیب تر. با این که می دانی این فاصله روزی کم خواهد شد و این دوری را پایانی است، می دانی این روزها و ماه ها، سخت و آسان خواهد گذشت چنان که پیش از این گذشته اما... اما لحظات واقعا اذیتت می کنند، سخت می گذرند خیلی سخت. باید خودت را به بی خیالی بزنی، اگر بخواهی هر قدمی که بر می داری را بشماری و هر ثانیه ای که می گذرد را حساب کنی، گذر لحظات پیرت می کنند و گام ها به کام مرگ می کشانندت. بی خیال باش و فقط برو. دنیا بی ارزش تر از آ
جملاتی ماندگار از سهراب:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
مادر، قلب خانه ومظهر مهر و عاطفه، عشق و احساس، محبت و صفاست، و مادری، فضیلتی است ملکوتی، ناشی از عالم قدس که در وجود انسان خاکی تجلی می کند و درآن صراحت و صداقت، مهر و صفا، عدل و تقوا به عالی ترین شکل خود آشکار می شود. مادری، حالتی است که صفات عالی زیبایی را، در پرورش فرزند می داند و در این راه، از همه زمینه ها و امکانات شخصی می گذرد. مادر، هنرمندی است که در نتیجه تلاش خستگی ناپذیرش، فرزندی نیکو پرورش یافته، نیکوکار و با تقوا در مسیر حق گام برمی
2424 - «اسدا... علم» وزیر دربار و از
نزدیکان «محمدرضا پهلوی» در خاطراتش می‌نویسد: "فرمودند روزنامه‌ها را
مواخذه کنم که چرا نام تختی قهرمان سابق کشتی را که در المپیک‌های سابق
مدال طلا برد، نوشته‌اند. گویا تختی در اواخر مصدقی شده بود ... ممکن نیست
شاه از خطایی دربگذرد، حتی بعد از مرگ کسی. البته از اینگونه خطاها ...
وگرنه از خطاهای دیگر می‌گذرد."منبع: خاطرات علم، جلد۲، ص۲۸۶
دانلود فایل اصلی
درد کلمه ‌ایست که همیشه ناپسند به نظر می‌رسد و با شنیدنش حس ناخوشایندی به ذهن متبادر می شود. البته بحق هم باید چنین باشد اما دردها همیشه بد نیستند و گاهی نتایج خوبی می‌توانند داشته باشند. بعضی دردها آثاری از خود بر انسان برجا می‌گذارند که بعدها می‌فهمیم که آنقدر هم بد نبوده‌اند. به طوری که انسان درد کشیده در جامعه امروز بشر انسان متعالی‌تری به نظر می آید. انسانی که بی‌تفاوت از کنار درد‌های دیگران نمی‌گذرد، انسانی که سعی می‌کند بر دیگر
 
اعتراض آیت الله جوادی آملی بر ضد اندیشه «عترت بی قرآن»
آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته) در خطبه دوم اولین نماز جمعه قم در سال پیامبر اعظم (4 /1/85) به خطر اسلام دور از قرآن هشدار دادند و به افرادی که فقط دم از اهل بیت علیهم السلام می زنند توصیه کرد که وظیفه هر مسلمان پیروی از ثقلین است. اگر در جامعه ای قرآن مهجور ماند به طور حتم عترت هم مهجور مانده است.
ایشان فرمودند:
«خیلی‌ها‌ متأسفانه گفتند: حَسبُنا کِتابُ الله، عترت را گذاشتند کنار! ما تقریبا
انتشارات حوض‌نقره منتشر کرد: آیا می‌دانستید وقتی که صورتتان سرخ می‌شود، همه‌ی بدنتان سرخ می‌شود..حتی داخل شکمتان؟ یا این‌که بیش از یک میلیارد نفر در جهان کرم روده دارند؟ این بدین معناست که روزانه 10 میلیون لیتر از خون مردم توسط آن‌ها مکیده می‌شود! دوست قصه‌گوی ما و دوستانش نشان خواهند داد که بدن شما چه‌قدر شگفت‌انگیز است، آن‌قدر که حتی تصورش را هم نمی‌کنید! حقایق شگفت‌آوری درباره‌ی آن‌چه در بدن می‌گذرد؛ مهاجمانی نامرئی که بدنتان
خدای من
در هرثانیه ای که می گذرد
بی شمار نعمت بر من ارزانی میکنی
تپش قلب،دم و بازدم
دیدن،شنیدن،لمس کردن
نبض زدن ها،پلک زدن،فکرکردن
و...
نعمت های بیشماری که از شمردن آن ناتوانم
و من چقدر بی تفاوت می گذرم
ومدام از نداشته هایم پیش تو گله وشکایت 
می کنم
خدایا برای ناشکری ها و کم طاقتی هایم
برای فراموش کاری ها و بی توجهی هایم
مرا ببخش
خداوندا
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد
کم می آورد
در برابر بزرگی ات
ای مهربانترین مهربان ها
بهترین ه
امروز ۵ سال از زمانی که آسااندروید فعالیتش را آغاز کرد، می‌گذرد. دفتری کوچک با تنها چند میز و کامپیوتر، به همراه چند جوان عاشق تکنولوژی، تمام دارایی آسااندروید همین بودند. روزها از پس هم می گذشتند و آسااندروید و اعداد و ارقامش بزرگتر می‌شدند. هفتاد بازدید، صد بازدید، دویست بازدید،
ادامه مطلب
امروز ۵ سال از زمانی که آسااندروید فعالیتش را آغاز کرد، می‌گذرد. دفتری کوچک با تنها چند میز و کامپیوتر، به همراه چند جوان عاشق تکنولوژی، تمام دارایی آسااندروید همین بودند. روزها از پس هم می گذشتند و آسااندروید و اعداد و ارقامش بزرگتر می‌شدند. هفتاد بازدید، صد بازدید، دویست بازدید،
ادامه مطلب
از زمان تجارت کالا با کالا سال‌های زیادی می‌گذرد و خیلی از چیزها جایگزین این نوع مبادله شده‌اند. اسکناس‌ها پا به بازار گذاشتند و بحث تجارت و اقتصاد بیش از پیش پیچیده‌تر شد. بانک‌ها یکی بعد از دیگری تاسیس شدند و با رویی گشاده از شما دعوت به افتتاح حساب می‌کنند. اما موضوع قرار است خیلی زود تغییر کند و دنیا یک قدم بزرگ رو به جلو بردارد.
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها